بستن. عقده زدن: موئی چنین دریغ نباشد گره زدن بگذار تا کنار و برت مشکبو شود. سعدی. گره بر سر بند احسان مزن که این زرق و شید است و تزویر و فن. سعدی. خوردۀ جان میجهد از سنگ بیرون چون شرار میزنی چندین گره بر روی یکدیگر چرا. صائب (از آنندراج). ، کنایه از ذخیره نهادن، مال دنیا جمع کردن. (برهان) (آنندراج)
بستن. عقده زدن: موئی چنین دریغ نباشد گره زدن بگذار تا کنار و برت مشکبو شود. سعدی. گره بر سر بند احسان مزن که این زرق و شید است و تزویر و فن. سعدی. خوردۀ جان میجهد از سنگ بیرون چون شرار میزنی چندین گره بر روی یکدیگر چرا. صائب (از آنندراج). ، کنایه از ذخیره نهادن، مال دنیا جمع کردن. (برهان) (آنندراج)